داد معشوقه به عاشق پیغام
که کند مادر تو با من جنگ
هر کجا بیندم از دور کند
چهره پُرچین و جبین پر آژَنگ
با نگاه غضب آلود زند
بر دل نازک من تیر خَدَنگ
از در خانه مرا طرد کند
همچو سنگ از دهن قلماسنگ
مادر سنگ دلت تا زندهست
شهد در کام من و تو شود شَرَنگ
نشوم یکدل و یکرنگ تو را
تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت و بیخوف و دِرَنگ
روی و سینه تنگش بدری
دل برون آری از آن سینه تنگ
عاشق بیخرد ناهنجار
نه بل آن فاسق بیعصمت و ننگ
حرمت مادری از یاد ببرد
مست از باده و دیوانه ز بنگ
رفت و مادر را افکند به خاک
سینه بدرید و دل آورد به چنگ
قصد سر منزل معشوق نمود
دل مادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمین
و اندکی رنده شد او را آرنگ
وان دل گرم که جان داشت هنوز
افتاد از کف آن بیفرهنگ
از زمین باز چو برخاست نمود
پی برداشتن دل این آهنگ
دید کز آن دل آغشته به خون
آید آهسته برون این آهنگ:
آه دست پسرم یافت خراش
آه پای پسرم خورد به سنگ
ایرج میرزا
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است