در اتاق کوچکی در هتلی روبهروی زایندهرود نشسته بودم و با کودک خردسالم بازی میکردم که ناگهان دیدم نقطههای سفیدی آرامآرام از آسمان به زمین میآید. دویدیم بیرون تا عکس بگیریم و این خاطره جالب را ماندگار سازیم.
وقتی از برفبازی طولانی در حیاط به خانه برگشتیم، دویدیم زیر کرسی: آخ جون حالا گرم میشویم. اما تازه مشکل بعدی شروع شد؛ دستها و پاهایمان شروع کرد به گزگز کردن.
در این قسمت که در آستانه نوروز منتشر میشود، همراه میشویم با خاطرات برفی دوستان و اعضای آکادمی میانسالان و سالمندان رنگینکمان سپید
همکاران این قسمت: مهتاب نفیسی، دلآرام طغرایی و سارا موسویون.
اولین نفر کامنت بزار
با سرعت در خیابان میراندم که ناگهان ماشینی جلو...
وقتی ...
پدرم یک قوط...
نزدیک عید ک...
این قسمت به...
مدرسه پر است از خاطرات تلخ و شیرین، پر است از ب...
تابستان برا...
به مناسبت ه...
به مناسبت ه...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است