سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو؟
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم: «این احوال بین»، خندید و گفت:
«صعبروزی، بوالعجبکاری، پریشانعالمی»
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما، کو رستمی؟
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
خیز تا خاطر بدان تُرک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریهٔ حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
#شعر و #ادب #پارسی
#حافظ
اولین نفر کامنت بزار
ای بیخبر بکوش که صاحبخبر شوی
تا راهرو...
خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
شطح و ...
در همه دِیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه...
در همه دِیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه...
باز آی و دلِ تنگِ مرا مونس جان باش
وین ...
باز آی و دلِ تنگِ مرا مونس جان باش
وین ...
هر ذره که در خاک زمینی بودهست
پیش از م...
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی ...
امروز تو را دسترس فردا نیست
واندیشهٔ فر...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است