شب از حادثه کام میگرفت ، باران هم نمک به زخمش میپاشید ، زخمی نامیرا که گذر زمان هم از بهبودش عاجز بود.
ماشینی قدیمی وارد کوچه شد و جلوی خانه ای ویلایی ایستاد ، راننده که بهرام نام داشت
کاغذ و یادداشتی از داخل پشت شیشه گذاشت و از ماشین پیاده شد...
☠️
برای دسترسی به اپیزودهای بیشتر ، به کانال یوتیوب سرگیجه مراجعه کنید.
☠️
همچنین برای حمایت از ما داستانها رو به دوستاتون ارسال و معرفی کنید و در آخر برای دانلود آهنگهای پادکست به کانال تلگرام مراجعه کنید.
M.J ROOSTAEE
2 ماه پیش<a href="https://petrorate.com/en/clinker/" rel="nofollow"> buying clinker</a>
داستان در مورد داود چوپان جوانیست که بط...
داستانی متفاوت برگرفته از روایتی واقعی ...
داستان در رابطه با پیرمردی عجیب و قصاب ...
داستان در مورد کاراگاه بهزاد و دستیارش کامی در ...
داستان در روز تولد 27 سالگی شهباز میگذر...
داستان در شبی بارانی و عجیب یک روز قبل ...
دامون مرد جوانی که از قضا غریق نجات است...
داستان در مورد سربازی جوان در پادگانی ن...
داستان در مورد دو رفیق هست که در شبی عج...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است