باز آی و دلِ تنگِ مرا مونس جان باش
وین سوخته را مَحرَمِ اسرارِ نهان باش
زان باده که در میکدهٔ عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارفِ سالِک
جهدی کن و سرحلقهٔ رندانِ جهان باش
دلدار که گفتا به تواَم دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت، نگران باش
خون شد دلم از حسرتِ آن لعلِ روان بخش
ای دُرجِ محبت به همان مُهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری نَنِشیند
ای سیلِ سرشک از عقبِ نامه روان باش
حافظ که هوس میکندش جامِ جهان بین
گو در نظرِ آصفِ جمشید مکان باش
#حافظ
اولین نفر کامنت بزار
باز آی و دلِ تنگِ مرا مونس جان باش
وین ...
هر ذره که در خاک زمینی بودهست
پیش از م...
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی ...
امروز تو را دسترس فردا نیست
واندیشهٔ فر...
سالها دل طلبِ جامِ جم از ما میکرد
وآنچه...
فاش میگویم و از گفتهٔ خود دلشادم
بندهٔ ع...
رسید مژده که ایّامِ غم نخواهد ماند
چنان ن...
زاهدِ ظاهرپرست از حالِ ما آگاه نیست
در حق...
آن شبِ قدری که گویند اهلِ خلوت امشب است
ی...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است