رسید مژده که ایّامِ غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
من ار چه در نظرِ یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پردهدار به شمشیر میزند همه را
کسی مُقیمِ حریمِ حَرَم نخواهد ماند
چه جایِ شُکر و شکایت ز نقشِ نیک و بد است؟
چو بر صحیفهٔ هستی رقم نخواهد ماند
سرودِ مجلسِ جمشید گفتهاند این بود
که «جامِ باده بیاور که جم نخواهد ماند»
غنیمتی شِمُر ای شمع وصلِ پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند
توانگرا! دلِ درویشِ خود به دست آور
که مخزنِ زَر و گنجِ دِرَم نخواهد ماند
بدین رَواقِ زَبَرجَد نوشتهاند به زر
که «جز نکوییِ اهلِ کرم نخواهد ماند»
ز مهربانیِ جانان طمع مَبُر حافظ
که نقشِ جور و نشانِ ستم نخواهد ماند
اولین نفر کامنت بزار
زاهدِ ظاهرپرست از حالِ ما آگاه نیست
در حق...
آن شبِ قدری که گویند اهلِ خلوت امشب است
ی...
سینه از آتش دل، در غمِ جانانه بسوخت
آتشی ...
یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که ه...
گدای عشقم و سلطان حسن شاه من است
به حسن ن...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است