بنال بلبل اگر با منت سر یاری است
که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاری است
در آن زمین که نسیمی وزد ز طرۀ دوست
چه جای دم زدن از نافههای تاتاری است
بیار باده که رنگین کنیم جامۀ زرق
که مست جام غروریم و نام هشیاری است
خیال زلف تو پختن نه کار هر خامی است
که زیر سلسله رفتن طریق عیاری است
لطیفهای است نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاری است
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداری است
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آنکس که از هنر عاری است
بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلک سروری به دشواری است
سحر کرشمۀ چشمت به خواب میدیدم
زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است
دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ
که رستگاری جاوید در کمآزاری است
اولین نفر کامنت بزار
صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟...
منم که شهرۀ شهرم به عشق ورزیدن
...چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وان...
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
م...
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
...
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
<...یا رب این شمع دلافروز ز کاشانۀ کیست
...تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است