توضیحات
▨ نام شعر: صحرای بی پایان▨ شاعر: ابولحسن ورزی▨ با صدای: ابولحسن ورزی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــز عقلِ نکتهبینان حل نشد هرگز معماییخوشا دیوانگیها با حریفِ بادهپیماییدمی از رنجِ حیرانی دل و جانم نیاسایدنه در آغوشِ محرابی، نه در پایِ چلیپاییطنین عشق و آزادی نمیآید به گوش مننه از آوازۀ دیری، نه از زنگ کلیساییکنشت و دیر و مسجد را چرا باید بنا کردن؟تو را گر میتوان دیدن، ز هر سویی، به هر جایینهان از دیدۀ مایی و در دلهایِ ما پیدا*نه با مایی نه بی مایی، نه پنهانی نه پیداییز نقش عشق زیباتر ندارد زندگی نقشی*در این خوابِ پریشان، خوشتر از این نیست رویایی{نتابد گر فروغِ عِشق بر تاریکیِ دلها*شبانِ تارِ ما را نیست صبحِ عالمآرایی}سرابِ زندگانی میفریبد تشنهکامان راتو گر سیرابِ عشقی، زین سرابت نیست پرواییدر این صحرای بیپایان، هزاران کاروان گم شدکه از ایشان نمیآید، نه پیغامی، نه آواییسواران بیخبر رفتند و این غم می کشد ما راکز آنان گردِ راهی نیست، در دامانِ صحرایی{غمِ فردا مخور امروز و، فرصت را غنیمت دانچه دانی کز پسِ امروز خواهی داشت فردایی؟}▨ابولحسن ورزیمتخلص به طالعـــــــــــپینوشت اول: یکی از مشهورترین شعرهای ابولحسن ورزی، شعر با مطلع «آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود» است که شاید مشهورترین اثر وی باشد.پینوشت دو: دو بیت در آکولاد آمده که در متن کتاب شعر ایشان هست اما در خوانش خوانده نشده است.