• 1 هفته پیش

  • 3

  • 06:37

نیما یوشیج | او را صدا بزن | با صدای احمد کیایی

شعر | با صدای شاعر
0
توضیحات
▨ نام شعر: او را صدا بزن▨ شاعر: نیما یوشیج▨ با صدای: احمد کیایی▨ پالایش و تنظیم: شهروزـــــــــــــــــجَیب سحر شکافته ز آوای خود خروسمی خواند.بر تیزپای‌دلکش آوای خود سوارسوی نقاط دورمی راند.بر سوی درّه‌ها که در آغوش کوه‌هاخواب و خیال روشن صبحند.بر سوی هر خراب و هر آبادهر دشت و هر دمناو را صدا بزن!بسیار شد به خواباین خفته‌ی فلج.در انتظار یکروز خوش فرج.پیوندهای اوگشتند سرداز بس که خواب کرداز بس که خواب کردبیم است کاو نخیزد از رخوت بدناو را صدا بزن!کوچید کاروان که به ده بود. مدتی استدر چادر سفید عروس ایستاده استبا چه طراوتیزیر «شماله» می گذرد ده. جدار راهچیده شده است باتنهایی از زنانتنهای مردهاتنهای برهنهتنهای ژنده‌پوشآورده شادی همگان را به کار جوش.و یک کمر بزرگ شده‌ست آشیانه تاقاپد هر آن صدای گریزنده از دهناو را صدا بزن!آ وقت کاو رسیدچار اسبه از رهش،در قلعه کس ندیدزین رو به گوشه‌ایرفت و بیارمید.پای آبله ز راه و تنش کوفته شدهگویی خیال زندگی‌اش از ره دماغبا ناامیدی‌ای نه‌به‌جا روفته شده،اما کنون که خسته تن از جنگ تن به تناو را صدا بزن!گرگی کشید کلّه و از کوه شد به زیرمطرود دل‌پلیدبر تخته بست امید(هر شکل نابه‌جای نهاندر گوشه‌های معرکه می‌ماند)تا دید کاو خروسمی‌خواند؛و آوای او چو ضربت بر قطعه‌ی چدناو را صدا بزن!▨ نیما یوشیجدی ماه ۱۳۲۵

با صدای

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads