هر روز که میگذرد بهتر میفهمم ... . آنچه بر من گذشت و میگذرد، رنج بی معنایی که تحمل کردم و هزینه هایی که باید بپردازم واقعا و به معنای دقیق کلمه بیهوده و بی دلیل و قابل اجتناب بود ،تنها اگر و اگر تنها یک کلمه در میان می بود : قانون !
و البته که برای بعضی هموطنانم ، گردآمدن پیرامون قانون و توافق بر قرارداد اجتماعی مطلوب نیست ،بعضی از ما خودمان را با دیگران برابر نمی دانیم .. خود را شهروند درجه یک می دانیم و سهم و حق علی حده و افزون بر دیگران ، مطالبه می کنیم ... این قبیل هموطنان - که از قضا از مهجور ترین ها هم هستند - بسیار مرا اذیت کردند و می کنند . من در حال یک کنش مدنی نیستم حقیقتاْ تاب تحمل اذیت ها را ندارم و هنر مانند ایشان شدن را هم ندارم ، لزومی هم نمی بینم .
در نیمه دوم عمر وقت آن است که در عمل بفهمم این کشور ، این حاکمیت ملی و این قانون اساسی که من خودم را بدان متعهد می دانم ، آیا متقابلاْ به من متعهد است و از حقوقم دفاع می کند یا اینکه واقعاْ حق با این هموطنانم است و ایران بین شهروندانش تفاوت قائل است . به هر حال عوارض بحران میانسالی یا شاید هم زوال ندریجی عقل است اما هزار دلیل دارم که به گذشته بر نگردم.
برای صدرا و سینا ، برای خودم و برای ایران
اولین نفر کامنت بزار
محتوایی پیدا نشد
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است