بخش اول این ماجرایی که الان دقیقاْ وسطش هستم (تجربه در حال زیست!) در همین پادکست با عنوان (روایت یک اخراج) منتشر شد. واقعا برنامه ای برای قسمت دوم نداشتم اما بعدا فکر کردم شاید جالب باشه که از وسط یک تجربه و بطور همزمان روایتش کنم . موضوع یک مطالبه حق کاملا فردی و اداری که با یک تصمیم عاقلانه و در ۵ دقیقه قابل حل است اما خب ما سیستم مان اینطوری ست که راه حل منطقی بهمون نمی سازه ...
بعد از لحظه حقیقت که بعدها میگم داستانش را و وقتی رسیدم سر خط که : به حق بسم الله الرحمن الرحیم از اینجا به بعد کفر است تن دادن به ظلم . چند تا موضوع بود که مواظبت کردم اول اینکه بواسطه پایان دادن به ظلم به من ظلمی نشه به کسی ، خصوصا آسیبی نرسد به دوست و همکار و... . و اینکه این موضوع که از نظر من حتی اداری هم نیست و کاملا غرض ورزی و تنگ نظری شخصی ست را نبرند توی زمین سیاسی بازی ... خاصه که سیاست مد نظر حضرات ، اساسا چیز چرکی ست .... همش تاکید میکردم فاکتور نکنید جای دیگه .... اما خب با این دم خروس چه کنیم ... . به محض اینکه گفتم حقم را میخواهم و قوانین استخدامی را چرا رعایت می کنید ، بر حضرات محرز شد که من با کشور عناد و با دشمنان رابطه دارم دارم ! عجیباْ غریبا
اولین نفر کامنت بزار
محتوایی پیدا نشد
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است