▨ شعر: هوای عشق تو وانگاه خواب ویرانی
▨ شاعر: رضا براهنی
▨ با صدای: رضا براهنی
♪ پالایش و تنظیم: شهروز
────── ♪ ──────
تقدیم نامهی شاعر: به آرش حجازی، آن نَفَس عمیق
ــــــــــــــــــــــــ
اگر دقیق بگویم اگر دقیق دو جمله بیش نباید باشد
که خواب نمانم که آرزوی من این بوده این که خواب نمانم
که پیش از آن که تو از خانه می روی بیرون تو را ببینم
همیشه اما انگار زمین و زمان با من لج کرده اند
همیشه خواب می مانم
چرا که خواب تو را می بینم که آرزوی من این بوده خواب نمانم که … تو را ببینم
که زیر سنگهای جهان هم اگر خوابیده باشم
و یا تو روی ابرهای جهان خوابت گرفته باشد اگر دقیق بگویم
هنوز خواب تو را می بینم که همین … همان که گفتم
قدم گذار جلوتر بیا کنار من بنشین هنوز و باز هنوز و باز
اگر دقیق بگویم اگر دقیق اگر
جهان به چشم من از آنور قیام و قیامت
به شکل پنجره باید باشد نه شکل آیینه
وگرنه حتی به جای اسرافیل، خدا خودش بیاید بالاسرم که صور را بدمد تکان نمی خورم از جایم
جهان به شکل پنجره باید باشد نه شکل آیینه اگر دقیق بگویم دقیق اگر
چرا که پنجره پیوسته گشاده سوی تو آغوش رو به چهرۀ تو و چلچراغ که در چلچله و شب پره که به شب
و شرمساری آیینه را ببین نگاه اگر بکنم همیشه روی مرا می بیند چه فایده! چه فایده!
همیشه دست هایی هستند که چشم های مرا در می آورند که من تو را نگاه می کنم
زمین به دور تو می چرخد در روز
و شب که می چرخد خود را به دور من می چرخاند شبیه فرفره
که من برهنگی ات را شبانه از بَر کردم
تمامی اُریبها و پنهانیها و شیبهای شبیخون فرازهای معراجی فرودهای لذیذ
و غلتهای ریز و یا ریزتر و آبشارهای کوچک و پنهان چشمها و خواب لبها
و انگشت هایی که از لذتی وحشی می لرزیدند هنوز هم می لرزند پدرسگ ها انگار حافظه دارند
اجاق مشتعلی از خیال بی در و پیکر که چنگ می انداخت در بسیط لغزشی از یک بساط نَغزِ لرزیدن
و شعر چیست چیست چیست جز این کشت دادنِ جوانیِ تو در خویش!
نمی رسد همیشه رسیدن دشوار است اما چقدر این نرسیدن، دشوارتر هزار فاصله باید گرفت
و بعد می آید دوباره هزارباره از پس یکدیگر زمان، زمانِ شمردن اگر دقیق بگویم دقیق اگر
هنوز می گویم که خواب می بینم که آرزوی من این بوده خواب نمانم
که پیش از آنکه تو از خانه می روی بیرون تو را ببینم
و خواب می مانم تو می دانی که خواب می مانم اگر دقیق اگر
کشیده ای بزنی گر تو باز توی صورت ظلمت
چنان تلألویی از آفتاب می بارد که هق هقِ من از آن انتهای میدانها بلند می شود
وَ
سرا
زیر
جهان به نام هِق هِق من ایستاده روی پاشنه چرخان
و من مَنَم همه می دانند که هیچ گاه وَ هیچ جا خودم نبودم
“خودِ” مرا حرامیان خوردند
و از هضم رابع تاریخی پَست
عبور دادند
و در چشم خلایق حالا تُکِ شکسته و افتادۀ مدادم هستم گُم و خُرد و لـِه شده در زیر پای عابرها گُم
برای آنکه شهادت دهند شهادت که من زمانی خوشبخت بوده ام
و حالا به هیچ چیز و هیچ جای جهان معتقد شده ام آری حالا حالا
همیشه دست هایی هستند که چشم های مرا در می آورند که من تو را نگاه می کنم
و شهر شهر آستری از ظلمت درست و راست در این نیمروز سرخِ درخشیدن
لباس هایش را، ببین! که پشت و رو تنش کرده
و چاههای ویل جهان فریاد می زنند نخواستیم! نمی خواهیم!
و تو که کورچشمی این لحظه از شقاوت تاریخ را به ارث بردی
قدم به صحن خیابان گذاشته ای
انگار من و جهان درست در برابر چشم همه کفش هامان را عوضی پوشیده ایم
ــــــــــــــــ
به علت محدودیت تعداد کاراکتر، قسمت انتهایی شعر در اینجا نیامده: اما در فضای اینترنت میتوانید آنرا پیدا کنید
ــــــــــــــــــ
و یا باید بلند شوم و سر به کوه و بیابان شهرهای جهان بگذارم
و از مقامات محترم اجازه بگیرم که در بازگشت دست خالی نباشم
جنازۀ زیبایت را به خانه بیارم
و چشم هایت را بنابه توصیۀ تاریخ
همیشه باز همیشه باز همیشه باز نگه دارم***
همیشه دست هایی هستند که چشم های مرا در می آورند که من تو را نگاه می کنم
▨
نوشته شده در ۷-۵ اسفند ۱۳۸۸ تورنتو ـ کانادا
▨
* مصراع عنوان هدیۀ مولاناست.
** دو بیت هدیۀ خواجه حافظ
*** طبیعی است که هر شعری انگار خود، شاعر آن شعر است. این شعر با تغزل شروع شد اما هرقدر پیش رفت، در بازنویسی های متعدد، حوادث اخیر آن را از راه تغزل دور کرد و ناگهان حادثۀ مصیبت بار ندا آقاسلطان، بر روحیه تغزل که می رفت ناب شود، چیره گشت. در هر جا که قتل جوان اتفاق می افتد، با آیین های عمیق و عمومی مرگ سروکار داریم. مرگ را همه حس می کنیم. بزرگی گفته است: عشق و اشک را نتوان نگه داشت. ما که بزرگ نیستیم این حرف را راه و رسم زندگی و شعر می دانیم. در آینده در دفتری جداگانه نسخه های متعدد مسوده های این شعر را با خود شعر به صورت کتاب کوچک در اختیار خواهم گذاشت. رـ ب
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است