چه می گذرد در دلم که عطر آهن تفته از کلماتم ریخته است
چه می گذرد در خیالم که قل قل نور از رگ هایم به گوش می رسد
چه می گذرد در سرم که جر جر توفان بند شده در گلویم می لرزد
سراسر نام ها را گشته ام
و نام تو را پنهان کرده ام
می دانم شبی تاریک در پی است
و من به چراغ نامت محتاجم
توفان هایی سر چهار راه ها ایستاده اند و انتظار مرا می کشند
و من به زورق نامت محتاجم
آفتاب را به سمت خانه ی تو گیج کرده ام
گل آفتابگردان وان گوگ
حضور تو چون شمعی ته دره کافی است
که مثل پلنگی به دامن زندگی درافتم
قرص ماه حل شده در آسمان
چه می گذرد در کتابم
که درختان بریده بر می خیزند
کاغذ می شوند
تا از تو سخن بگویم
چه می گذرد در سرم
که بر نک پا قدم بر می دارند ببر و خدا
در خیالم
" شمس لنگرودی "
اولین نفر کامنت بزار
کم میخوابم ،
اما رویا فراوا...
ﺧﺴﺘه
عاشق شدن در زمستان فکر چندان خوبی نیست.
د...
از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام ...
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به ...
مشت هایم را بسته ای
به گل یا پوچ بچگانه ا...
عشق مثل تصادف است !
اولش داغی ؛ نمیفهمی ؛...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است