داستانی از دل کودکی که غصه هایش خیلی بیشتر از توان و تحمل روح و جانش است...زندگی تلخی که با اتفاقات تلخ تر برای این کودک شیرین جلوه میکند...
داستانی که این گونه آغاز میشود:
آفتاب بی گرمی و بخار بعد از ظهر پاييز بطور مايل از پشت شيشه های در،روی ميز و نيمکت های زرد رنگ خط مخالی کلاس و لباس های خشن خاکستری شاگردها می تابيد و حتی عرضه آن را نداشت که از سوز باد سردی که تک و توک برگ های زغفرانی چنارهای خيابان و باغ بزرگ همسايه را از گل درخت می کند و در هوا پخش و پرا می کرد، اندکی بکاهد...
اولین نفر کامنت بزار
عطر یاس داستانی در معنای واقعیِ گاهی خیلی زود د...
عاشقانه ای از دل یک شاعر...
عشقی که به سر...
مریم دخترک شش سالۀ داستان، با تنها همدم و همصح...
داستان وصف زندگی پسری به نام مهرداد است که برای...
از استخوانهای برجسته گونههایش پیدا بود که مرگ ...
«میهنپرست» داستانی کوتاه در حدود ۵٬۵۰۰ کلمه از...
اجاره خانه، نام داستان کوتاهی از بزرگ علوی، یکی...
داستان : دوست
کتاب : چراغ آخر
نویس...
آهوی بخت من گزل، سرنوشت دختری است به نام گزل که...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است