میدانم
حالا سالهاست که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری
من دیدم از همان سرِ صبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازهی نعنای نورسیده میآید
پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمیدانستم!
دردت به جانِ بیقرارِ پُر گریهام
پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟
حالا که آمدی
حرفِ ما بسیار،
وقتِ ما اندک،
آسمان هم که بارانیست ...!
(سیدعلی صالحی )
اولین نفر کامنت بزار
قسم به عشق که ...
من بلدم آنقدر دیر بخوابم
که اندوهم را خوا...
پس سینهام سرد شد
<...دير آمدی ... دُرُست!
سلام آخرین فصل سال
سلام برف های نیامده ، ...
تن سردو دلش کباب آدم برفی
<...به کوی...
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم/
ای توبه...
فصل دوم پادکست «رادیو فصل آوا» با عنوان « زمست...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است