توی ده شلمرود
حسنی تک و تنها بود
حسنی نگو بلا بگو
به غم ها مبتلا بگو
جوون بی کار، عمر تباه، عاطل و باطل، پژمرده دل، واه واه واه
نه قلقلی، نه فلفلی، نه مرغ زرد کاکلی، هیچکس باهاش رفیق نبود
صبح تا غروب آفتاب، می افتاد تو اتاق خواب
اولین نفر کامنت بزار
. پسر پادشاه از س...
فردا صبح شهربانو و دخت...
ملا باجی یک دختر داشت ...
یکی بود، یکی نبو...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است