. پسر پادشاه از ساعتی که چشمش به شهربانو خورده بود فیلم هندی راه انداخته بود و تیریپ عشق و عاشقی برداشته بود و افتاده بود توی رختخواب .کفشی را هم که از معشوق نصیبش شده بود گذاشته بود زیر سرش و می بوسید و می بویید و و با پاشنه اش می زد توی سرش و خاکش را به جای سرمه می مالید توی چشم هایش. که البته در این روزگار ما به این مسئله ،اختلال فتیش می گوییم.
...القصه
اولین نفر کامنت بزار
فردا صبح شهربانو و دخت...
ملا باجی یک دختر داشت ...
یکی بود، یکی نبو...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است