بعد از مقدمه ای نسبتا کوتاه، درددلهای نویسنده از آنجا شروع میشود که چهار سال پیش از این، در قزوین از دوستش نجمالدین احمد سرهنگ خداحافظی میکند و به او هشدار میدهد که لشکر تاتار از آب رد خواهند شد و توصیه میکند که به مازندران برود که بر سر مسیر آنها نباشد ولی او گوش نمیکند و از ری به سمت سمنان میرود و بعد از بیابانک دیگر کسی از او خبری ندارد و معلوم نیست چه بلایی بر سرش آمده باشد.
خود خرندزی هم خزانهای به همراه داشته و محافظانی که قرار بوده از عراق برسند نرسیدهاند و لاجرم خودش با بیست سوار یا کمتر و بیشتر، از ترس راهزنان و دزدان، راه روز را در شب میپیموده.
BRAND_USER
خسته نباشید خانم باقری نازنین. منتظر اپیزودهای بعد هستیم.🌻
این قسمت همراه با خوانش کتاب، به بررسی کتاب و ت...
در این قسمت به معرفی رادیو نوش و آنچه برای شما ...
در این قسمت به خوانش کتاب نفثه المصدور و بررسی ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است