• 1 سال پیش

  • 113

  • 29:57

نفثه المصدور؛ عداوت و جان سپاری

رادیو نوش
2
توضیحات

بعد از مقدمه ای نسبتا کوتاه، درددل‌های نویسنده از آنجا شروع می‌شود که چهار سال پیش از این، در قزوین از دوستش نجم‌الدین احمد سرهنگ خداحافظی می‌کند و به او هشدار می‌دهد که لشکر تاتار از آب رد خواهند شد و توصیه می‌کند که به مازندران برود که بر سر مسیر آنها نباشد ولی او گوش نمی‌کند و از ری به سمت سمنان می‌رود و بعد از بیابانک دیگر کسی از او خبری ندارد و معلوم نیست چه بلایی بر سرش آمده باشد.

خود خرندزی هم خزانه‌ای به همراه داشته و محافظانی که قرار بوده از عراق برسند نرسیده‌اند و لاجرم خودش با بیست سوار یا کمتر و بیشتر، از ترس راهزنان و دزدان، راه روز را در شب می‌پیموده.


با صدای

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads