🔢 دوباره همانجا ایستادم که چهار سال پیش ایستاده بودم. با دوستانم از کنارهٔ این پارک عبور میکردیم. چند وقتی از کنکورمان گذشته بود. قرارمان رستورانی بود آن سر پارک. «شام آخر» بود انگار. تصویر آن شب روش...
⏳ حالا دیگر تنها چند ساعت مانده تا آن آقای کتوشلوار مشکی بیاید پشت آن میکروفون پرخطوخش بایستد؛ برخلاف عادت هر ساله به جای صاف کردن سینه و چند سرفه، فقط یکدوسه را بشمارد و بگوید «داوطلبان عزیز، با نام ...
⏳ حالا دیگر تنها چند ساعت مانده تا آن آقای کتوش...