ریچارد: اسی، آیا هرگز نام شیطان به گوشت خورده است؟
اندرسون: (به حالت طغیان) آقا، گفتن این حرفها به یک بچه شرم آور است.
ریچارد: کشیش! با اجازه تون، همانطور که من در موعظه های شما دخالت نمی کنم، شما هم حرف مرا قطع نکنید (خطاب به اسی) می دانی مرا چه نام نهاده اند؟
اسی: دیک
ریجارد: (شادمانه به شانه اش می زند) آری دیک، ولی مرا به نام دیگری هم می خوانند، مرا مرید شیطان صدا می زنند.
اسی: چرا اجازه می دهیدمرید شیطان صدایتان بزنند؟
در اوان سرکوب های حکومتی ریچارد به خانه ی کشیش می رود تا به او یادآوری کند که نیروهای حکومتی قصد جان او را دارند؛ اما کشیش از خانه خارج و نیروهای امنیتی او را [که در خانه ی کشیش و در کنار همسر کشیش بود] به جای کشیش دستگیر و برای محاکمه می برند تا با اعدام کشیش منطقه مردم حساب کار دستشان بیاید! کشیش برمیگردد و همسرش ماجرا را برای او تعریف می کند...
نوشتۀ : جرج برنارد شاو
به نقل از iketab
کتابشنو ؛ رسانه ای برای شنیدن کتاب
peymanreshadi@gmail.com
اولین نفر کامنت بزار
رمان وداع با اسلحه (A Farewell to Arms) به ماجر...
ضحاک فرزند امیری نیک س...
قسمتهایی از رمان لبۀ تیغ ، اثر سامرست موام.
...قسمتهایی از رمان لبۀ تیغ ، اثر سامرست موام.
...قسمتهایی از رمان لبۀ تیغ ، اثر سامرست موام.
...«هر انسانی ترکیبی است ...
خواجه ن...
داستان هبوط آدم و همسرش حوا ، به زمین.
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است