توضیحات
راه #برگشت همیشه بود و هست این را میدانم. ولی درهیچ کدام از #داستان ها و #افسانه های کودکی ام نخواندم که #قهرمان هیچ داستانی به عقب برگردد. من هیچ گاه به عقب برگشتن را یاد نگرفتم. این داستان بی پایان است. #تجربه است. این داستانِ من است و من هنوز زنده ام و #زندگی میکنم. این زندگی نامه ی یک دخترمعمولی است. مثل خیلی های دیگر. نه آنها که با شانس یا #خلاقیت یا #استعداد بی مثالش دنیایی را به نام خود دارد. من در این دنیا تنها یک ماشین #هوندای دست دوم نقره ای به نام دارم و چندین وام #دانشجویی. نگران نباشید اگر من یک روز از خیابان رد شدم و ماشینی به من زد، احتیاج به هیچ کس برای پرداخت وام های تحصیلی ام نیست. این رو قبلا با مسئول کمک های دانشجویی دانشگاهمان چک کرده ام. ولی داستان من اینگونه تمام نخواهد شد. یک کار هست که باید انجام دهم. و تا قبل از انجام این کار هیچ ماشینی بی هوا به من نخواهد زد.
از جاده میگفتم.
جاده ی بعدی که من با یک پسر هم مسیر شدم، شوق مسیرهای جدید توجهم را از همراهم گرفته بود. پشت #پنجره ی #بارونی ماشین نشسته بودیم. برف پاکن هر از چند گاهی شیشه را پاک میکرد و دوباره باران. من حواسم به باران بود و جاده، او حواسش به من. همه چیز قطعی شده بود.من باید پیاده میشدم. من جایی دیگر میرفتم.نهایتا یک روز هم #تهران را پشت شیشه ی بارونی #مهرماه گذاشتم و رفتم. دل شکاندم؟ حتما! اما آیا میخواستم؟ نه! این راه من بود، نه راه ما! من از یک قدم بعد راهم بی خبر بودم. میتوانستم سختی های راه را با او قسمت کنم. اگر اما این کار را میکردم، سرنوشت دختری را که الان همسر اوست به هم میریختم.