• 7 سال پیش

  • 54

  • 05:26

چرا نباید به داستان‌های موفقیت در سایت‌ها اعتماد کنید؟

ورچرپلاس
0
توضیحات
داستان‌های موفقیت از زمان‌های قدیم وجود داشتند و همهٔ ما به شنیدن آن‌ها عادت داریم؛ در دورهٔ مدرن هم، همهٔ ما با شنیدن داستان‌های زیادی از جمله داستان استیو جابز، بیل گیتس، مایکل جردن و ... بزرگ شده‌ایم. از یک طرف این طبیعی است که با شنیدن داستان‌های موفقیت کسانی که با وجود شکست‌های زیاد و شرایط نامساعد در حرفهٔ خود به فرد موفقی تبدیل شده‌اند تشویق شویم و انگیز‌هٔ‌مان بیشتر شود، اما از طرفی هم مقایسهٔ شرایط آن‌ها با وضعیت خودمان با این طرز فکر که «اگر آن‌ها توانستند، من هم می‌توانم»، شاید درست نباشد. اگر قانع نشده‌اید که چرا نباید به این داستان‌ها اعتماد کامل کنید، در ادامه چند مورد از مهم‌ترین دلایل برای اعتماد نکردن به این داستان‌ها را برای‌تان توضیح می دهیم پس با ورچرپلاس همراه باشید: تفاوت شرایط هر فرد با دیگری شرایط هر انسانی در دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم با انسانی دیگر متفاوت است؛ هیچ 2 انسانی شرایط برابر ندارند. زیاد می‌شنویم که وقتی دانشجویی در چند واحد درسی مردود می‌شود، با خود می‌گوید که مارک‌ زاکربرگ و بیل‌ گیتس هم دانشگاه را نیمه‌تمام رها کردند و با این وجود ثروث زیادی به‌دست آوردند. اما این دانشجوها به یاد ندارند که این افراد موفق از هاروارد -یکی از معتبرترین دانشگاه‌های جهان- بیرون آمده‌اند نه مثلاً دانشگاه علمی‌-کاربردی! و این درحالی‌ است که تنها برای وارد شدن به هارواد باید یک نابغه باشید. همچنین این افراد تنها برای این دلیل دانشگاه را نیمه‌تمام رها کردند که بتوانند روی پروژه‌های خود (مایکروسافت و فیسبوک) تمرکز کنند نه برای این‌که توانایی ادامهٔ دانشگاه و گرفتن مدرک را نداشتند. نه‌تنها بیل‌ گیتس و مارک‌ زاکربرگ، بلکه هزاران فرد موفق دیگر هستند که داستان‌های موفقیت آن‌ها در جهان گفته می‌شود و هرکدام از آن‌ها از جایی با شرایط آموزشی، فرهنگی و اجتماعی-اقتصادی متفاوتی می‌آیند که این موارد بالاترین تأثیرات را در رسیدن به دستاوردهای یک فرد دارند. معیار موفقیت موفقیت یک چیز نسبی است؛ به این معنی که اگر برای یک نفر تاسیس یک شرکت موفقیت حساب شود، شاید برای یک شیرینی‌فروش فروختن کل شیرینی‌هایش در 1 ساعت موفقیت باشد. خواندن داستان موفقیت افراد مشهور روی خواننده اثر می‌گذارد و در اکثر اوقات معیار اصلی او را تغییر می‌دهد و یک معیار واهی و غیرواقعی به او می‌دهد. مورد دیگر این است که داستان‌های موفقیت به‌صورت ناخودآگاه در ذهن خواننده می‌ مونه و او همیشه فکر می‌کند که پیشگام و پیشرو بودن در همه‌جا بهترین رویکرد برای انجام کارها است. کلماتی مانند اولین، بهترین، جوان‌ترین و سریع‌ترین همیشه به‌طور ناخودآگاه این فشار را القاء می‌کنه که کارها را سریع‌تر از بقیه انجام دهیم. پیش‌درآمد و سرانجام جنبه‌های زیادی در یک داستان موفقیت وجود دارد که خواننده معمولاً به آن‌ها توجه نمی‌کند؛ فرقی نمی‌کند داستان درمورد یک موفقیت شخصی باشد یا یک سرمایه‌گذاری بزرگ. همیشه یک داستان دیگر و یک همکاری و پیگیری پیوسته در پس‌زمینهٔ داستان اصلی وجود دارد منظور از «سرانجام» را استیون جانسون در ویدئوی معرفی کتابش توضیح داده، او می‌گوید که داستان‌های موفقیت یک شبه ساخته نشده‌اند و این چیزی که ما در آخر می‌بینیم تنها نوک یک قلهٔ بزرگ است که خود این قله از افکار زیاد، تلاش‌های شکست خورده و همکاری‌های زیاد ساخته شده است. پس آیا به داستان‌های موفقیت اعتماد نکنیم؟ درست است که این داستان‌ها قابلیت الهام‌بخشی دارند اما شاید نتوانند شما را در کارهای روزانه راهنمایی کنند و این اصلاً بدان معنا نیست که هر‌وقت داستان موفقیت گفته شود، گوش‌هایتان را ببندید! بلکه باید بیشتر حواستان جمع باشد و بادقت باشید تا اثر اشتباهی از آن داستان نگیرید چراکه معلوم نیست این اثر چه زمانی از بین برود. در آخر باید بدانید که مهم نیست در کاری که انجام می‌دهید سریع‌ترین و اولین باشید؛ بلکه مهم این است که آن‌را به بهترین روشی که می‌توانید انجام دهید و برای موفقیت خود در مسیر، هدف مشخصی داشته باشید.

shenoto-ads
shenoto-ads