توضیحات
چشم انتظار
چشمهایم می سوزد
دیگر اشک هم نامرد شده است و مرا یاری نمی کند
شاید شاخه مویی سفید خبر خوشی باشد
شاید موی سفید قاصدکی از مرگ است و من یک شاخه موی سفید در سر دارم و خسته از روزگار
آری خبر خوبی است
اما من نگران
نه از خوشخبری قاصدک مرگ
نگران از اینکه کسی نباشد برایم اشک بریزد
چه در قبر ، چه پوسیده ای در گوشه ای
نمی دانم
آیا چشم انتظار رهگذری باید بمانم که از کنارم بگذرد یا نه
خدا تنهاست و یکی من که اونیستم
چگونه تحمل کنم بار تنهایی را / اشک همدم تنهایی هایم بود
اما او هم نامرد شده است
حال بجای اشک خون می گریم
دلگیرم
دلگیرم از نفهمیدن ها
کسی مرا نمی فهمد