توضیحات
صدای پا می اومد. حالم به هم می خورد، بس که دریا طوفانی بود. حرکتی کردم، گمونم آب شور دریا بود که از دهنم بیرون زد. یه موج درسته رو قورت داده بودم، با تمام ماهی هاش. تمام هیکلم بوی دریا می داد. به زحمت چشمامو باز کردم. دو نفر بالا سرم دیدم. یکیشون دوربین به دست گفت: هنوز زنده است. شناختمش. امیر بود. گفت: دارم ازت فیلم می گیرم سعید جون! این لحظه باید توی تاریخ ثبت بشه!
حمید گفت: فکر کنم دیگه بسه! باید کمکش کنیم، آخه این فقط یه بازیه!
امیر بند دوربین رو پشت گردنش انداخت و جفت پاهامو گرفت. به حمید گفت: زیر سرش رو بگیر بلندش کنیم ببریمش اون طرف!
حمید سرم رو بالا آورد. تا سرم چرخید، سفیدی بیرون زد. کف کردم. دریا موج می زد. تا چشم کار می کرد دریا بود. دریا کف کرده بود. بوی تند دریا ته گلوم پیچید. هنوز گیج بودم. لرزم گرفت. امیر گفت: بلند شو پسر!
حمید گفت: مثل اینکه حالش خوب نیست امیر! زنگ بزنیم اورژانس؟
***********************************************************************
ادامه این داستان را صوتی بشنوید...
نویسنده: محمدرضا غفاری نیا
اجرا: میلاد محمدی پور
انتخاب موسیقی و افکت: میلاد محمدی پور
Instagram: @miladmohammadipour