ماندانا : این که می گی تو بازار وکیل کار می کردن، اما مگه تو بوشهر تجارت نمی کردن؟ تو تاریخ نبیل نوشته بوشهر؟
ترنم : درسته، اولش تو شیراز بودن. بعد از چند سال که تو بازار وکیل کار کردن، به بوشهر رفتن و اونجا ساکن شدن.
نبیل : حضرت باب به ملاحسین فرمودند : « شما اولین کسی هستید که به من مؤمن شده اید من باب الله هستم و شما باب الباب.»
ماندانا : یعنی من دری به سوی خدا هستم و شما دری به سوی در.
نبیل : حضرت باب ...
ماندانا: یه وقت این تاریخ رو با بقیه ی تاریخ ها مقایسه نکنی. این یه تاریخ استثنائیه. مال یه دوره ی استثنائی از تاریخ ایران. یه دوره ی خیلی درخشان و پرماجرا. خوندن شو از امشب دوباره شروع می کن...
ماندانا: حالا دیدی تاریخ چیه؟ چی کار می کنه با آدم؟ حالا می فهمی چرا من اینقدر دوست دارم تاریخ بخونم؟! چون باعث می شه یه حس بهتری از ایرانی بودن خودم داشته باشم.
ترنم: من همیشه به این که ایرو...
ترنم: …امّا من زیاد تاریخ مدرسه رو دوست ندارم. به خاطر اینه که از چیزائی میگه که دوست ندارم، از کشت و کشتار و وحشی گری و قدرت طلبی و جنایت و شکست و سرافکندگی
ماندانا: آره راست می گی، این چیزا...
نبیل : زمستان سردی بود. جاده ها پوشیده از برف. کاروان ما در جایی که یک متر برف آمده بود از پیش رفتن باز ماند و به منزل و ایستگاه قبلی خود برگشت. اما من درنگ در اجرای مأموریت خودم را درست ندان...
نبیل: من درسال ۱۸۳۱میلادی در زرند ساوه به دنیا آمدم. اسم من محمد است. ۹ ساله بودم که در مکتب، قرآن را تمام کردم
پدرم که مردی دیندار و پرهیزگار بود از شنیدن آیات قرآنی خیلی تحت تأثیر قرار می گ...
نبیل: یکی از آثار قلمی حضرت بهاءالله کتاب عهدی است که وصیت نامه آن حضرت به شمار می آید.
ماندانا : وصیت نامه؟ یعنی داراییهاشون رو بین پیروانشون تقسیم کردن؟
...