روایت شده است که :
"یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. سالیان سال پیش، مرد دورهگرد و دستفروشی همراه با همسرش زندگی میکرد. آنها صاحب فرزند پسری شدند اما هنوز مدت زیادی از تولد فرزندشان نگذشته بود که مرد دورهگرد دچار بیماری مهلکی شد و از دنیا رفت و بار زندگی و وظیفهی بزرگ کردن پسر بر گردن همسرش افتاد و زن، با وجود همهی سختیها و زحمات، فرزندش را پرورش داد تا به سن جوانی رسید و برومند شد. . . . . . . "
به ادامه داستان گوش کنید.
آرش یک شب به بهانه آوردن آشغال ها سرکوچه می رود که به گربه غذا بدهد ولی چون زمان زیادی را صرف غذا دادن به گربه می کند پدر و مادرش متوجه می شوند و..
...
آرش یک شب به بهانه آوردن آشغال ها سرکوچه می رود که...
در این پادکست به 7 راز مهم برای برقراری ارتباط موفق با انسانها می پردازیم . مطمئنا خیلی از ما برخی از آنها را می دانیم اما تدوین و تجمیع همه موارد مهم در یک ارتباط تاثیر زیادی در توسعه شخصیت فردی ما خ...
در این پادکست به 7 راز مهم برای برقراری ارتباط موف...
در این پادکست قصد نداریم تئوریهای مدیریت زمان را برایتان عنوان کنیم. کتابهای زیادی درمورد این موضوع نوشته شده است که میتوانید برای این منظور به آنها رجوع کنید. فقط توصیههایی برایتان آوردهایم که ب...
در این پادکست قصد نداریم تئوریهای مدیریت زمان را ...
این روزها خیلی از ما در منزمان از فرشهای دستباف استفاده می کنیم . در این پادکست ما به روشهایی پرداختیم که موجب افزایش طول عمر آنها می شود. با ما همراه شوید....
این روزها خیلی از ما در منزمان از فرشهای دستباف اس...
داستان با چنین متنی آغاز میشود.
"سال ها پیش در جایی دور،دهکده ای بود. مردم این دهکده از صبح تا شب کار می کردند.هر یک از آنها سعی می کرد تا برای خودش خانه ای داشته باشد و غذایی تهیه کند.هر یک از آن...
داستان با چنین متنی آغاز میشود.
"سال ها پیش در ...
داستان با این بخش آغاز می شود :
"روزی روزگاری پیرزنی که به چشم درد مبتلا شده بود،پیش چشم پزشکی رفت و از او خواست تا چشمانش را معالجه کند و هر وقت چشمهای او کاملاً درمان شدند،دستمزدش را بگیرد.چشم پز...
داستان با این بخش آغاز می شود :
"روزی روزگاری پیر...
قسمت ابتدایی داستان :
"در زمانهاي قديم، زن ومرد فقيري كلبه اي نزديك رودخانه داشتند و با ماهيگيري و بافتن تور براي مردم، پولي به دست مي آوردند و زندگي خود و دو فرزندشان را اداره مي كردند. اما يك روز ...
قسمت ابتدایی داستان :
"در زمانهاي قديم، زن ومرد ...
بخشی از داستان :
"روزی روزگاری ارباب بداخلاق و ظالمی بود که زمین های زراعتی زیادی داشت و کارگران و رعیت های زیادی برایش کار می کردند.ارباب ظالم به رعیت ها و کارگرانش رحم نمی کرد و اگر یکی از آن ها ب...
بخشی از داستان :
"روزی روزگاری ارباب بداخلاق و ظا...