توضیحات
احترام به موجودات
در روزگاران خیلی دور ، مرد خداشناس و مومنی زندگی می کرد که همیشه مواظب همه بود و دلش نمی خواست هیچکس حتی یک مورچه هم ، کوچک ترین ناراحتی از او ببیند ! او که غذای همیشگی اش نان بود ، ماهی یکبار یک گونی گندم را می خرید و خودش با آن ، نان می پخت !
روزی به روستای دیگر رفت و یک گونی گندم خرید و به روستای خود بازگشت . در طول راه ، با خودش ، مرتب ذکر خدا را می گفت و به هیچ چیز غیر از خدا و نعمت هایش فکر نمی کرد . وقتی به خانه اش برگشت ، شب شده بود ، چراغ اطاقش را روشن کرد ، گندم ها را به انباری برد و داخل ظرف مخصوص ریخت که فردا آرد کند و نان بپزد ، در همان حال که مشغول ریختن گندم ها به داخل ظرف بود ، متوجه شد که مورچه ای وسط گندم ها به این طرف و آن طرف می دود . با خودش گفت : « وای بر من ، این مورچه را از شهر خودش آواره کردم . »
از ناراحتی زیاد خوابش نمی برد ، نزدیک صبح ، مورچه را داخل شیشه ای قرار داد و شیشه را به همان مغازه ای که گندم خریده بود رساند و کنار آن مغازه رها کرد و گفت : « مورچه عزیز مرا ببخش من بدون اینکه متوجه باشم تو را از محل زندگی ات آواره کرده ام ! »
انسان های خوب برای همه ، حتی حیوان ها و موجودات ریز هم احترام و اهمیت قایل هستند .
داستان برگرفته از بوستان سعدی