آن روزی که از پسِ پرده، تنِ عریانت را دیدم و چهرهات را که مثل ماه میدرخشید و لبخندی آرام روی آن نشسته بود، پاهایم سست شد...
چند لحظهای، یا شاید چند دقیقهای، نفهمیدم چه شد. انگار پاهایم دیگر به تنم تعلق نداشت. زیر پایم خالی شد...
اولین نفر کامنت بزار
منتظرِ اون روزی ام، نه چندان دور، که صدات کنم و...
مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِ...
آن روزی که از پس پرده تن عریانت را دیدم و صورت ...
مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است