توضیحات
غزل شماره 401:
چون شوم خاک رهش دامن بيفشاند ز من
ور بگويم دل بگردان رو بگرداند ز من
روی رنگين را به هر کس مینمايد همچو گل
ور بگويم بازپوشان بازپوشاند ز من
چشم خود را گفتم آخر يک نظر سيرش ببين
گفت میخواهی مگر تا جوی خون راند ز من
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
کام بستانم از او يا داد بستاند ز من
گر چو فرهادم به تلخی جان برآيد باک نيست
بس حکايتهای شيرين باز میماند ز من
گر چو شمعش پيش ميرم بر غمم خندان شود
ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من
دوستان جان دادهام بهر دهانش بنگريد
کو به چيزی مختصر چون باز میماند ز من
صبر کن حافظ که گر زين دست باشد درس غم
عشق در هر گوشهای افسانهای خواند ز من
تعبیر غزل 401:
اگرچه برای رسیدن به خواسته خود تلاش بسیاری کرده و روش های مختلف را امتحان کرده اید اما هنوز به نتیجه مورد نظر نرسیده اید. از یاس و ناامیدی برحذر باشید. با عزم راسخ و اراده محک دوباره از جا بلند شوید و نگران شکست خوردن نباشید. شکست ها مقدمه پیروزی هستند و بدون لحظات سخت، شادی ها معنایی نخواهد داشت.