توضیحات
غزل شماره 33:
خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختيم
آخر سال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتيم و زبان سال نيست
در حضرت کريم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نيست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به يغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمير منير دوست
اظهار احتياج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دريا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نيست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش يار
میداندت وظيفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عيان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
تعبیر غزل 33:
مدتی است احساس تنهایی کرده و گمان می کنید کسی از غم و اندوه شما خبر ندارد. خدا را در همه حال نظر داشته باشید که او یار و یاور بندگانش است و به احوال شما آگاه است. چشم به یاری افراد مغرور و متکبر نداشته باشید. اگر کارتان را به خداوند بسپارید و به او اعتماد کنید به مقصود خود، هر چند دست نیافتنی و دور از دست به نظر برسد، خواهید رسید. برای به ثمر رسیدن تلاش تان، به خدا توکل کرده و به توانمندی های خود تکیه کنید. دست رد به سینه نیازمندان نزنید و از خودخواهی و کبر دوری کنید.