• 4 روز پیش

  • 2

  • 08:21

اسماعیل خویی | از شعر گفتن

شعر | با صدای شاعر
0
توضیحات
▨ نام شعر: از شعر گفتن▨ شاعر: اسماعیل خویی▨ با صدای: اسماعیل خویی▨ پالایش و تنظیم: شهروزــــــــــــــــــــــــبرای تو ای شعربرای تو گر کار‌ی‌ام هست با کار هر چیزور آزاری‌ام هست از آزار هر کسبرای تو گر می‌پرم آن‌سوی پَرزدن‌گاهِ شاهینوگر می‌نشینم بر این سفره از لاشِ کرکستویی تو که در هیچ‌زارِ نبودِ تو هر عشق و هر مرگبه هر روی و هر سو که باشدبه ارزانیِ پستِ پیشامدی روزمرهَ‌ستتویی کز تو مردابِ هر هستبه موجی روان‌میرکز افتادنِ ریگی از دستِ بازی‌سرشتِ تو لبخندوارش شکوفنده باشد به رخساره غرّهَ‌ستتو تیراژه را واژه سازیتو از واژه تیراژه سازیزبان از تو شکلِ جهان استجهان از تو شکلِ دهانی استخموش و سرایاو شکلِ تو فواره‌ی ناگهانی استگذاران و پایاجهان بی‌تو کوهی‌ستاز سنگیِ سرداز سردِ سنگیچو دیوارِ خارا عبوس و درنگیو هیچ از همه رخنه‌دارانِ خورشید و باراندر او در نکاریبر او بر نکاراجهان بی‌تو دیوارآریمن این متّه‌وار نگاه از تو دارمشکافا و کاواتو فریادِ فریادخاموشیِ خامُشییادِ یادیتو دیدارِ دیدارغمِ هرچه غمشادیِ هرچه شادیتو آوا، تو معنا، تو آوایی معنا، تو معنای آوا، تو معنایی معنا، تو آوای آواتو آهنگِ خاموشِ شبگیرتو موسیقیِ روشنِ ماهتوسکوتِ نتِ شبنمی بر کلیدِ سُلِ گلتو زیبایی هرچه زیباییآن‌گاهکه زیبایی گنگِ گویابدل می‌شود از بلندای فریادخواهِ نگاهمبه ژرفای خاموشی از آهتو گلبانگِ پژواکِ هرجا شکفتنتو پژواکِ گلبانگِ خاموش‌ماندن در آن‌سویِ گفتنسرودِ ستارهنواهای گمگشته‌ی کهکشانیتو نبضِ تپیدن درونِ دلِ جانتو آنی که گم کرده بودم تو را منتو جانجانِ جانجانِ جانِ جهانیتو آنی که گم کرده‌ام منتو آنی که گم می‌کنممنتو را هرچه پیداتری توتو آوای معناکه معنای بی‌هم‌زبانِ مراای تو معنای معنایم از هرچه آوا هم‌آواتری توتو جدّی‌ترین بازیِ جانتو «بازی» چو بازیتو تنها نیاز منیتوبه تنهاترین بی‌نیازیو در هرچه چشمهَ‌ست در طولِ راهمتویی عکسِ سیمینه‌ی ماهیِ ماه در آبمراییچو صیادِ جانِ من از دست توری کُنَد کودکانهمراییبه هرباره در مشتو هموارهَ‌م آن‌سویِ مشتیچو ماهی کِش از آب گیرند و بازش سپارند با آبچه بسیارها بارمرا داده‌ای زندگانی از آن پس که کُشتیتو پژواکِ گلبانگِ هرجا شکفتنچه در خوشه‌زارانِ چندان‌همه کهکشان‌های آن‌سوی جاوید و افلاکچه در کهکشان‌های چندین‌همه گلبنان از بهارانِ اکنون و این‌جا بر این خاکتو گلبانگِ پژواک ناگفته‌ترماندنِ واژه‌آراترین گفتنی‌ها پس از هرچه گفتنچه با واژگانِ خروشان و جوشانِ دریآسمان‌های هرجای آغازچه با ساز و آوازِ هر رازکه خیلِ نوازندگانِ بهارانـ همین بی‌قرارانِ چندین‌همه چشمه‌ساران و چندین‌همه آبشاران و چندین‌همه جویبارانز چندین‌همه سوهمه سویِ دریا گذاران ـبه تکرار گویند و خواهند گفتن بسی بازتو مضراب‌های وزیدن در آهنگِ آژنگبه سنتورِ رخسارِ هر رودباری در آن دورتو سیمِ نسیمیبه‌هنگامکه هر گاه بی‌گاه می‌گردد انگارو هر رودباری بدل می‌نُماید در آن دورسیمابِ سیمای خود را به سنتورو سیتارِ گیسوی بید است پیدا در آیینه‌ی اوو تنبورِ باران نوازد در آیینه‌ی سینه‌ی اوو در دسته‌ی ابرها تندران دف‌زنانندو در صفِّ نظّارگان برگ‌ها کف‌زنانندو پاریر و امسالی از هرچه سو در نوایند و در شورتو...پگاهِ توپروازگاهِ تو رامنپسینِ تومرگ‌آفرین تو رامی‌شناسمبرای تو خواهم به شکلِ تو در هم تنیدن گسل‌های بی‌شکلی ناگهان رابرای تو خواهم به شکلِ تو بازآفریدن جهان راتو ...تو ...شکلِ توپروازی از بامِ نارنجیِ پَرزدن تا به فرجامِ خونینِ پرپرزدنمنتو را می‌شناسمو خورشیدم از آفتابی شدن بی‌نیاز استبه بامِ توامابه بام تو بی‌چاره می‌مانماز سر زدنمن!▨ اسماعیل خوییاز مجموعه شعر بیدر کجا - ۱۳۷۹

با صدای

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads