با تو اما ماندم تنها
مهری برلب بندی برپا
دل همه گمراهی و گناه تو امیدجان
جان همه خاموشی و خزان تو مرا بخوان
لب نگشودم اماسوختم ساختم
با من خسته ی غم تو بمان
ای که بجز تو نمانده مرا مگر آه من
من همه شوق توام منگر به گناه من
تو تب و تاب رسیدن من به قرار دل
من غم و حسرت و در به دری تو پناه من
دل همه گمراهی و گناه توامید جان
جان همه خاموشی و خزان تو مرا بخوان
شوق اگر از دل رفت و غم پیدا شد
با من خسته ی غم تو بخوان
ای که بجز تو نمانده مرا مگر آه من
من همه شو توام منگر به گناه من
تو تب و تاب رسیدن من به قرار دل
من غم و حسرت و در به دری تو پناه من
از تو موجم با تو دریا
در تو پنهان باتو پیدا
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است