بسیار سالها به سر خاک ما رود
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
دامن کشان که می رود امروز بر زمین فردا غبار کالبدش در هوا رود
یارب مگیر بنده مسکین و دست گیر
کز تو کرم برآید و بر ما خطا رود
خاکت در استخوان رود ای نفس شوخ چشم
مانند سرمه دان که در او توتیا رود
بر سایبان حسن عمل اعتماد نیست
سعدی مگر به سایه لطف خدا رود
اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
به تخت ار پادشاهی عاقبت هیچ
گرت ملک سلیمان در نگین است
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ
الهی آتش عشقم به جان زن
شرر زآن شعله ام بر استخوان زن
چو شمعم برفروز از آتش عشق
بر آن آتش دلم پروانه سان زن
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است