به چشم تر سحر ستادست
نگاه منتظر به جادست
مسافران رهِ خبر چیست
شِفای چشم منتظر چیست
زمانه تارییست کجاست خورشید
گذشت دیده نمیرسد عید
خدا دلم را به جان رسیدم
به عشوت عید شد شب امیدم
چو گردبادی در این بیابان
به گرد خویشم چنین شتابان
اَهَم زه آهم خبر ندارد
شب سیاهم سحر ندارد
مرا رها گر ز من کن دل یارم
بر اوج اختر وطن کند دل یارم
بهار آمد تو خواهی آمد
نگار آمد تو خواهی آمد
خزان بسر شد تو خواهی آمد
جهان دگر شد تو خواهی آمد
تو مهر چهری تو ماه رویی
تو حور چشمی تو مشک بویی
به رخ تمامی به ماه و اختر
ز اختری به ز ماه بهتر
به پیش رخسارت ای جهان تاب
...
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است