دشتها نام تو را میگویند
کوه ها شعر مرا میخوانند
کوه باید شد و ماند رود باید شد
و رفت دشت باید شد و خواند
در من این جلوه ی اندوه ز چیست
در تو این قصه ی پر هیز که چه
در من این شعله ی عصیان نیاز
در تو دم سردیه پاییز که چه
آشیان تهی دست مرا مرغ دستان
تو پر میسازند آه مگذار آه مگذار
آه مگذار که دستان من آن اعتمادی
که به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد
در میان منو تو فاصله هاست
میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
میتوان از میان فاصله ها را برداشت
دله من با دله تو هر دو بیزار از این فاصله هاست
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است