بر رخسار هر خورشیدی
بی لبخندت ابری آمد
بی تو در من سروی خم شد
در چشمانم حصری آمد
ای رؤیای بی تکرارم
شعر تلخی در سر دارم
یادت رد شد
برگی افتاد از افرایی
ایوان پر شد از تنهایی
بادی خیزید و آرامید
برفی آشفته می بارید
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است