کم کم از تنهایى از اون همه دردایى
که داشتم تو زندگیم بدون هیچ فردایى میمردم
میمردم میمردم میمردم
تا شد چشمم افتاد تو دوتا چشم زیباى تو
همون چشماى عجیبت که تو عمرمم ندیدم
ندیدم ندیدم ندیدم
شب شد و روز شد و بد بود حالم خوب شدو
خیلى بهتر شدم وقتى دستاى قشنگتو گرفتم گرفتم
کم کم آروم شدم عاشق تو مست تو
عاشق چشمات تو بارون این صحنه چقدر قشنگه
قشنگه قشنگه قشنگه
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است