زنِ باصلابتی به نظر میرسید. آرامش و اطمینان خاصی توی صورتش پیدا بود. معلوم بود کارش را خوب بلد است. هنوز نوبت من نشده بود. دو مرد جوان جلوی میزش نشسته بودند. زن با خودکار رَدِ ستونهای دفتر را میگرفت و میآمد پایین. هر از گاهی هم جمع و ضربی با ماشین حساب انجام میداد. خودکارش را گذاشت لای دفتر و دفتر را بست. دستش را زد زیر چانهاش و..
نویسنده: مهدی میرعظیمی
سایت های ما:
www.ketabeyek.com
www.radioyek.org
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است