فصل پنجم
مادربزرگ، عاشقانههای تاریخی و پنجرهای رو به خاک
به کُت پشمی پدربزرگ نگاه کردم و ناگهان خندیدم. یاد خاطره دو ماه قبل افتادم. روزی که پدربزرگ بهخاطر پیشرفت آلزایمر بعضی چیزها را از یاد میبرد. مثل آن روزی که کت پشمیاش را پوشید و با زیرشلواری از خانه بیرون رفت. بیتوجه به دنیا در سطح شهر با عصایش قدم میزد و احتمالاً اهالی هم بسیار تعجب کرده بودند که سبحان علیمحمدی با این ظاهر پستمدرن در میان آنها چه میکند. در یکلحظة واحد دودسته از مردم واکنشی جداگانه به یک صحنه را داشتند: غریبهها به این اتفاق خندیدند و آشنایان پیرمرد برای این تراژدی گریستند.
.................................
نویسنده: امیرعلی مهاجری
گوینده: رضا جعفرپور
ضبط در استودیو راوا
میکس و مسترینگ استودیو عسرا
کارگردان صوتی: امیرعلی مهاجری
تهیه و تولید از استودیو نوو
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است