فصل دوم
جاده، باران و جادهای که انتهایش نزدیک بود
قدیما بین این کوه ها غاری وجود داشته که یک صداهایی ازش به گوش میرسیده … حالا به دلیل صدای انعکاس باد و یا عبور مروری بوده یا هر چیزی اما مردم منطقه داستانایی رو سرهم کرده بودند و میگفتند که اینجا شیطان و جن رفتوآمد می کنه و...
راننده سکوت کرد و به فکر فرو رفت. دوباره نگاهم به امتداد جادهای گره خورد که حالا با دانههای درشت باران، رنگِ آسفالتش اغراقآمیزتر شده بود. خودم را با حالتی کاملاً آزاد روی صندلی رها کردم و درحالیکه از پنجرة ماشین نیمنگاهی به بیرون نگاه میکردم، نفس عمیقی کشیدم. ماشین با سرعت بالایی حرکت میکرد. در امتداد جاده به خانههایی نگاه کردم که در میان شالیهای برنج ریشه دوانده بودند. باز هم همان سؤالات تکراری در ذهنم نقش میبستند: چه کسانی در آنجا زندگی میکنند؟ از پشت پنجرة آن خانهها هم چشمانی من و این ماشین رهگذر در جاده را دنبال میکنند؟ آن پیرمرد که بود؟ آن پیرمردی که روی ایوان نشسته و بیتوجه به باران تندی که روی شیروانیاش میبارید به چیزی در دوردستها خیره شده بود. پشت این آرامش روی صورت، آن انگشتان استخوانی پر چروکش که دانههای تسبیح را بارها میشمردند و آن نگاه رمزآلود چه رازی را پنهان میکرد؟
.................................
نویسنده: امیرعلی مهاجری
گوینده: رضا جعفرپور
ضبط در استودیو راوا
میکس و مسترینگ استودیو عسرا
کارگردان صوتی: امیرعلی مهاجری
تهیه و تولید از استودیو نوو
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است