فصل اول
جاده، قطار و خاطرات
به چهرة تکتک افراد حاضر در قطار نگاه کردم. یک مرد میانسال و یک زن سالخورده به همراه دختر جوانش که میتوانستم حدس بزنم نهایتاً بیست و دو سال دارد؛ گرم صحبت بودند. بیوقفه لبانشان تکان میخورد اما من چیزی از حرفهایشان را متوجه نمیشدم. مدام در ذهنم آن تلفن نفرین شده و صدای ضجههای دخترخالهام مهرناز را مرور میکردم. از تهران تا قزوین بارها تکتک کلمات آن مکالمه را نشخوار کرده بودم. بدترین خبر زندگیام را بدون مقدمهچینی به من هدیه داده بود و من هیچ کاری نمیتوانستم بکنم مگر آنکه سریعاً خود را به ایستگاه راهآهن برسانم. مگر میتوانست اتفاق بیفتد؟ کی؟ چرا بدون خداحافظی؟ داستان آن دفتر پیدا شده در زیرزمین چه بود؟ چرا مهرناز درست صحبت نمیکرد؟
سرم سنگین شده بود. میدانستم اگر هزاران بار دیگر آن تلفن را مرور کنم هیچ اتفاق خاصی نمیافتد. محکوم شده بودم تا صبر کنم. زندگی هر بار میدانست چگونه میتوانم زمین گیرم کند. صبر، صبر و صبر. در مقابل این واژه همیشه ضعیف عمل کرده بودم. چارهای نبود؛ صبر و امید میتوانستند این چند ساعت را برایم آسانتر کنند. از شیشه قطار به بیرون نگاهی انداختم، قطار به کوهین رسیده بود. با نگاهم به دنبال جاده ماشینرو گشتم. جاده را پیدا کردم. به سالها قبل برگشتم.
.................................
نویسنده: امیرعلی مهاجری
گوینده: رضا جعفرپور
ضبط در استودیو راوا
میکس و مسترینگ استودیو عسرا
کارگردان صوتی: امیرعلی مهاجری
تهیه و تولید از استودیو نوو
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است