دكتر ژيواگو طي ده سال پايان زندگي اش فرسودهتر شده و بتدريج معلومات پزشكي و ادبي خودش را از دست مي داد. اين حالت ناشي از اندوهي بود كه خاطرات گذشته را در مغزش زنده می كرد. او خاطراتی را به ياد می آورد كه براي او و هر چيز ديگري در جهان بي تفاوت محسوب مي شد. او وقتي وارد مسكو شد لباس كهنه اي به تن داشت و هميشه پسر بچه دهاتي و خوش قيافه اي در لباس قديمي ارتش سرخ او را همراهي مي كرد.
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است