اوايل فصل بهار بود، ملكه اين مجلس كنار پنجره بازي نشسته بود. در آن پايين، درست زير پنجره برفها در حال آب شدن بودند و زمين اينجا و آنجا نمايان بود.
بانوي مجلس رقص به مرداني كه دور او جمع شده بودند گفت: همه شما با كلمات و جملات قلمبه و پر طمطراق از من تعريف و تمجيد مي كنيد، اما هيچ يك از شما نمي تواند ثابت كند كه او شواليه واقعي است. شما ها مي گوئيد كه حاضريد فقط براي يك نگاه من جان فدا كنيد! اگر اينطور است، من يك بوسه به كسي هديه مي كنم كه به خاطر من از اين پنجره پايين بپرد...
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است