• 2 سال پیش

  • 85

  • 04:29

یعقوب گونه

یعقوب گونه
0
0
0

یعقوب گونه

یعقوب گونه
  • 04:29

  • 85

  • 2 سال پیش

توضیحات
مهدے جان! هر زمان که مے گوییم: العجل یا مولای یا صاحب الزمان! زمزمه هایت را میشنوم که میگویے: صبر کن چشم دلت نیل شود مے آیم شعر من حضرت هابیل شود مے آیم قول دادم که بیایم به خدا حرفے نیست دل به آیینه که تبدیل شود مے آیم امروز می خواهیم دل غبار گرفته زنگار های روز مرگی را جلا دهم با دلگویه هایی از جنس انتظار نمی دانم شاید اگر زنگار قلبمان پاک شد، غبار چشمهاهامان یوسف گم گشده را ببیند من زهرا مرادی دانش اموز پایه دهم از کانون امام خمینی شهرستان فریدونشهر استان اصفهان امروز یعقوب گونه از غم انتظار و آرزوی وصال خواهم گفتم خرسند می شویم ما را همراهی کنید. آقای ثانیه ها! آیا از سر زمین یاس ها آمده ای كه عطر نفس هایت از فرسنگ‌ها جانمان را می نوازد؟ آیا از سر زمین آیینه ها آمده ای كه صداقت در كلامت موج می زند...؟! عزیز زهرا! از دل تنگی زیاد گفته ایم و زیاد شنیده ای اما مسئله این است آیا باور كردنش برایت آسان است یا دشوار! اقای لحظه های پرالتهاب من! جهان در پشت میله های زندان گرفتار است و زمین با همه ی وجود خود (ظهرالفساد فی البر و البحربما كسبت ایدی الناس) را احساس میكند. مهربان تر از باران! كودكان فقیری را كه در سرزمین های غنی غارت شده را بار ها دیده ام كه حتی به اندازه ی یک نفس كشیدن به آینده امیدی ندارند. فرزنانی كه از درد لاغری وگرسنگی به سادگی می شود دندن های نازك انها را شمرد. عزیزفاطمه! من مادرانی را دیده ام كه فرزندان خود را در قنداقه ای پر از گل های سرخ می پیچند ام به جای گهواره آن ها را در گوری سرد می نهند و به جای لالایی نشید زار می خوانند. آقای پراز احساس! من آوارگان پر از خاك ونیاز را كه با هزاران بیم و امید به سرزمین های همسایه می گریزند و از مرگ به سوی تحقیر میشتابند را بار ها دیده ام. تنها ترین مرد خدا! من عروسک های بچه های همسایه (فلسطین) كه چشمانش خون و دست هایش تیغ آتش است را كه می بینم از عروسک های مخمل خودم میترسم. من چنگال های بی رحم نامردان عالم كه بر جوانی جوانان ما چنگ می اندازد را می بینم. من قلم هایی كه تورا افسانه می خوانند را می دانم. آقا اجازه! دست خودم نیست خسته‌ام ! در درس عشق من صف آخر نشسته‌ام! یعنی نمی‌شود كه ببینم سحر رسید؟ درس غریبِ غیبت كبرا به سر رسید . آقا اجازه ! بغض، گرفته گلویمان؛ آنقدر رد شدیم كه رفت آبرویمان استاد عشق ! صاحب علم ! گل بهشت ! باید كه مشق نام تو را تا ابد نوشت ! دلم ازهمه دنیا سیر می شود وقتی می گویی می خواهی بیایی و نمی آیی... دلم از هوای گریه پرمی شود وقتی بجای خنده ی دیدارت اشک های هجرانت همدرد لحظه هایم می شود دلم سرد می شود و ذره ذره یخ می بندد وقتی بجای گرمی بودنت سردی هجرانت را در برمی گیرم ... جایی که تو همیشه هستی آیا آنقدر ها راحت است که قصد آمدن نمیکنی؟؟؟!

با صدای
زهرا مرادی
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads