مامان قصه گو

داستانی درباره ی همکاری و اتحاد...

این داستان به قلم خانم کلر ژوبرت، به طور هوشمندانه ای نه گفتن را به بچه ها یاد می‌دهد...

درخت کاج و بوته ی خاری با هم همسایه بودند ، کاج مغرور بود و به خودش مینازید و بوته ی کوچک خار رو مسخره می کرد تا اینکه یک روز........

قلقلی متوجه میشه که اژدهای خشم تیز دندان بزرگ شده ، برای همین یک شب میره تو خواب تیزدندان و ........

خفاش کوچولو به هر کسی نزدیک میشه تا باهاش دوست بشه ، ازش فرار می کنند . جعد دانا به خفاش کوچولو پیشنهاد می کنه.........

خونه ی تاله کفشدوزک خیلی به هم ریخته است ، خاله عنکبوت میاد کمکش ولی.........

کبودو و فیروزک دو قلو هستند و کاملا شبیه هم ولی یک فرقی دارن که همه اون ها را تشخیص می دهند ، کبودو می خواد این تفاوت را پیدا کنه....