این کتاب تقدیم شده است به پدرم كه بزرگي و بخشندگي روحش، همواره نجاتدهنده و روشنیبخش راهم بوده است.دانايي او و آگاهی درونش، راهنمای مسیرم بوده است.او خدا را درونش یافته بود که از نور آن سراسر زندگي مرا روشني بخشيد.هنگامی که رفت، چنان خلأ و سکونی در وجودم حس کردم که کنج خلوت تنهایی تنها مونس من شد.آنقدر این تنهایی در جانم رخنه کرد تا او بیطاقت شد و جرقهی تحولی را درونم زد.خودش قلم به دستم داد تا آگاهی هجرتش را مشق کنم.به من آموخت، وقتی دلتنگی غیبتش، قلبم را فشرده میکند، یاد آورم مقصد را که سرشار از آرامش و بینیازی است.از آن پس، چون فرشتهای الهامبخش، حضورش را حس میکنم.اکنون باور دارم چه قدر خوشبخت بودم که مدتی در سیارهی زمین هم ملاقاتش کردم و امیدوارم به تازه شدن دیدارمان بار دیگر.این داستان را نوشتم تا التیامی باشد بر زخم هر کس در رنج رفتن عزیزش داغدار است و آرامشی باشد بر جان دردمندان تا بدانند رفتنی در کار نیست، همه ماندنی هستیم.
کامنتی ثبت نشده است
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است