ای به داد ِ من رسیده
تو روزای ِ خود شکستن
ای چراغ ِ مهربونی
تو شبای ِ وحشت ِ من
ای تبلور ِ حقیقت
توی ِ لحظه های ِ تردید
تو منو از شب گرفتی
تو منو دادی به خورشید
سلام، بیاید با هم بشینیم و پیاله ای شعر بنوشیم.
من و یک دنیا شعر با صدای بزرگان شعر و ادب اومدیم تا شمارو ببریم به یک دنیای پر از احساس سبز.
امروز شعر "یاور همیشه مومن" با صدای ایرج جنتی عطایی رو میشنویم.
میون این همه کوچه که بهم پیوسته
کوچهی قدیمی ما کوچهی بنبسته
دیوار کاهگلی یه باغ خشک، که پر از شعرای یادگاریه
مونده بین ما و اون رود بزرگ، که همیشه مثل موندن جاریه
صدای رود بزرگ، همیشه تو گ...
میون این همه کوچه که بهم پیوسته
کوچهی قدیمی ما ...
پشت سر ، پشت سر
پشت سر جهنمه
روبرو ، روبرو
قتلگاه آدمه
روح جنگل سیاه
با دست شاخه هاش داره
روحمو از من
میگیره
سلام، بیاید با هم بشینیم و پیاله ای شعر بنوشیم.
من و یک دنیا شعر با صدای بزرگان شع...
پشت سر ، پشت سر
پشت سر جهنمه
روبرو ، روبرو
قتلگ...
هم خونه ی من ای خدا
از من دیگه خسته شده
کتاب عشق ما دیگه
خونده شده ، بسته شده
خونه دیگه جای غمه
اون داره
از من دور می شه
این خونه ی قشنگ ما
داره
سلام، بیاید با هم بشینیم و پیاله ای شعر بنوش...
هم خونه ی من ای خدا
از من دیگه خسته شده
کتاب عشق...
من از سفر میام،
با اسب خستگی،
از فتح یک سراب
با سایه بونی از گرمای افتاب
با زخم خار و شن،
سوغات کوره راه
سلام، بیاید با هم بشینیم و پیاله ای شعر بنوشیم.
من و یک دنیا شعر با صدای بزرگان شعر و اد...
من از سفر میام،
با اسب خستگی،
از فتح یک سراب
با...
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب
سلام، بیاید با هم بشینیم و پیاله ای شعر بنوشیم.
من ...
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین د...
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
سلام، بیاید با هم بشینیم و پیاله ای شعر بنوشیم.
من و یک دنیا ش...
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آور...
ای درختِ معرفت، جز شکّ و حیرت نیست بارت
یا که من باری ندیدم، غیر از این بر شاخسارت
برزمینت کِشت و بردت سر به سوی آسمانها
باغبانِ شوخ چشمِ پیر و پنهان آبیارت
سلام، بیاید با هم بشینیم و پیاله ای شع...
ای درختِ معرفت، جز شکّ و حیرت نیست بارت
یا که من ...
دردیست درین سینه که همزاد جهان است
فریاد ، ز داد آن همه گفتند و نکردند
یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است
از راه مرو سایه ک...
دردیست درین سینه که همزاد جهان است
فریاد ، ز داد ...
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشا...
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی...