توضیحات
مدیر من سرگردان بود. باید کمکش میکردم. همان روز اول که وارد این شرکت شدم توی آسانسور باهم بالا آمدیم.صاف روبروی آینه ایستاده بود و کیف اداری اش را با دو دست جلوی بدنش نگه داشته بود. از پشت مژه های بلند و تابدارش به چشمهای خودش در آینه زل زده بود. معلوم بود جای دیگری سیر میکند. اصلا متوجه من نشد. صورت گرد و لب ودهان کوچکی داشت.جدا از زیبایی خاصی که داشت، شباهت عجیبی به خواهر کوچکم داشت. اپیزودی دیگر از سری پادکست های داستانی در رادیو سودا: پادکست "مدیر" نویسنده: شهلا سپهریگوینده: مطهره شفقتی میکس: بهاران پاییزکاور: مائده اسماعیل زاده