توضیحات
ای تو همیشه در میان
نامدگان و رفتگان از دو کرانهی زمان
سوی تو میدَوَند هان! ای تو همیشه در میان
در چمنِ تو میچرد آهوی دشتِ آسمان
گِردِ سرِ تو میپرد بازِ سفیدِ کهکشان
هر چه به گِردِ خویشتن مینگرم در این چمن
آینهی ضمیرِ من جز تو نمیدهد نشان
ای گلِ بوستانسرا، از پسِ پردهها درآ
بوی تو میکِشد مرا وقتِ سحر به بوستان
ای که نهان نشستهای، باغِ درونِ هستهای
هسته فروشکستهای کاین همه باغ شد روان
مستِ نیازِ من شدی، پردهی ناز پس زدی
از دلِ خود برآمدی؛ آمدنِ تو شد جهان
آه که میزند برون از سر و سینه موجِ خون
من چه کنم که از درون دستِ تو میکشد کمان
پیشِ وجودت از عدم زنده و مرده را چه غم
کز نفسِ تو دم به دم میشنویم بوی جان
پیشِ تو جامه در برم نعره زند که بردَرَم
آمدمت که بنگرم گریه نمیدهد امان
هوشنگ_ابتهاج